»»»»»سایه در خورشید

ساخت وبلاگ
...از باغ می‌برند چراغانیت کنندتا کاج جشن‌های زمستانیت کنندپوشانده‌اند صبح تو را ابرهای تارتنها به این بهانه که بارانی‌ات کنندیوسف به این رها شدن از چاه دل مبنداین بار می‌برند که زندانی‌ات کنندای گل گمان مبر به شب جشن می‌رویشاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنندیک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیستاز نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنندآب طلب نکرده همیشه مراد نیستگاهی بهانه‌ای‌ست که قربانی‌ات کنند«فاصل نظری».....بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاستآه! بی‌تاب شدن، عادت کم‌حوصله‌هاستهمچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاستآسمان با قفس تنگ، چه فرقی دارد؟بال وقتی قفس پرزدن چلچله‌هاستبی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن استمثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاستباز می‌پرسمت از مساله‌ی دوری و عشقو سکوت تو جواب همه‌ی مسأله‌هاست«فاضل نظری».....من و جام می و معشوق، الباقی اضافات استاگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات استمرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیستتو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...ز من اقرار با اجبار می‌گیرند، باور کنشکایت‌های من از عشق ازین دست اعترافات استمیان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدمکه گاهی واقعیت با حقیقت در منافات استاگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی‌شکبه جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است.«فاضل نظری»...+ یادم نمی‌آید جز پروین اعتصامی که البته او هم خیلی مردانه می‌سرود، هیچ شعری از هیچ شاعره‌ای را بیش از یک‌بار خوانده باشم!نمی‌دانم چرا!گاهی فکر می‌کنم شعر رسماً شاهکاری مردانه است!مرد مثل اشعار پروین اعتصامی...مثل خودش........ »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 13:51

​​​​​​ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رودگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رودمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌روداو می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رودبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رودبا آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رودبازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رودشب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوموین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رودگفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گلوین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رودصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌روددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفاطاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود... »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:42

همه هستند...همه!.همه شاید هستند اما،هیچکس نیست پشتم جز نازنین پدرم....همه شاید هستند اما،هیچکس نیست کنارم جز آرام جانم مادرم....و همه شاید هستند اما؛هیچکس نیست همراهم جز شهید عزیزتر از جانم حسن باقری...همراه همه سال‌های سخت و تلخ زندگی‌م...همه روزها و شب‌های دلتنگی‌م...همه ساعات و دقایق و ثانیه‌های عمرم...لحظه لحظه‌‌های زندگی‌م...یار و حامی واقعی و همراه همیشگی‌م.....خدا را برای بودن و داشتن این سه نفر عزیز دلم بی‌نهایت شکر....خدایا! بی‌نهایت شکرت که هستی...و بی‌نهایت شکر که هستند...بی‌نهایت شکرت...بی‌نهایت...شکر...شکر...شکر...شکر...شکر........ »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:42

قشنگ گفت حسین‌پناهی؛

«به بهشت نمی‌روم اگر مادرم آن‌جا نباشد!»

قشنگ‌تر اما به نظرم این است؛

بهشت یعنی هر جایی که پدر، مادر و شهید باقری باشد و من هم!

و جهنم یعنی هرجایی که هر کسی به جز پدر، مادر و شهید باقری باشد و من هم!

به جهنم می‌روم اگر غیر از این باشد...

»»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:42

این‌که تنهام...

این‌که خیلی تنهام..‌.

این‌که خیلی خیلی تنهام..‌.

این‌که مثل هیچ‌کس نیستم و با همه فرق دارم...

این‌که هیچ‌کس مثل خودم نیست و همه باهام فرق دارند...

این‌که از اینی که هستم خیلی از خود راضی‌ام...

این‌که خیلی از خود راضی‌ام!

درسته!

دقیقا!

از خود راضی‌ام و خیلی هم از این بابت خوشحال...

خیلی هم خوشحالم... خیلی!

خوشحال نباشم؟

چرا؟!

»»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 20:10

​​​​​​ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رودوآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رودگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رودمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌روداو می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رودبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رودبا آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رودبازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنینکآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رودشب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوموین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رودگفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گلوین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رودصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌روددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رودسعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفاطاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود... »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 20:10